دروغگوی بزرگ
مطالب جالب و طنز
دو شنبه 26 دی 1390برچسب:, :: 13:26 :: نويسنده : علی باقرزاده

 

دروغگوی بزرگ
روزی روزگاری پادشاهی بود که عقل و بار درست و حسابی نداشت و همیشه دنبال تنوع می گشت. یک روز آدم هایی را به اطراف فرستاد تا جار بزنند :به هوش باشید.هر کس بتواند بزرگ ترین دروغ را بگوید از دست شخص اعلی حضرت یک سیب طلای خالص دریافت خواهد کرد.
آن کشور از آدم دروغگو کم نمی آورد.همه مردم از همه طبقات ، شاهزاده ها ، تجار ، کشاورزان ، کشیش ها ، فقیر و غنی ،بلند و کوتاه ، چاق و لاغر ، همه قصه هایشان را ساختند برای پادشاه تعریف کردند.شاه همه جور دروغی شنیده بود.هیچ کدام از آن ها به دلش ننشست.
پادشاه دیگر داشت از این بازی خسته می شد که بالاخره یک مرد فقیر و ژنده پوش با کوزه ای در زیر بغل نزد پادشاه آمد.
اعلی حضرت پرسید:چه کار می توانم برایت بکنم؟
مرد بیچاره کمی خم شد . گفت:قربان، لابد یادتان می آید که یک کوزه ی طلا به من بدهکار بودید و حالا من آمده ام که آن را از شما بگیرم.
شاه گفت:عجب دروغگوی بزرگی هستی.من هیچ بدهی ای به تو ندارم.
مرد بیچاره گفت:دروغگوی بزرگ؟پس سیب طلا را به من بده.
پادشاه که دید رو دست خورده از کوره در رفت و گفت:نه نه تو یک دروغگو نیستی.
مرد فقیر گفت:خیلی خب پس بدهی ات یک کوزه طلا را به من بده.
شاه که دید سر دوراهی گیر کرده، سیب طلا را به او داد.

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: